راست کردن، افراشتن، برافراشتن،کنایه از آماده کردن، کنایه از تحریک کردن، برانگیختن به ویژه بر ضد کسی یا چیزی، کنایه از ساختن، برپا کردن مثلاً در آن شهر یک قمارخانه علم کرده بود، کنایه از مطرح کردن، به وجود آوردن مثلاً برای مؤسسه یک نام جدید علم کرده اند، کنایه از پهن کردن، چیدن مثلاً بساطش را علم کرد
راست کردن، افراشتن، برافراشتن،کنایه از آماده کردن، کنایه از تحریک کردن، برانگیختن به ویژه بر ضد کسی یا چیزی، کنایه از ساختن، برپا کردن مثلاً در آن شهر یک قمارخانه علم کرده بود، کنایه از مطرح کردن، به وجود آوردن مثلاً برای مؤسسه یک نام جدید علم کرده اند، کنایه از پهن کردن، چیدن مثلاً بساطش را علم کرد
شکایت نمودن از تعدی و ظلم و ستم و زیان. (ناظم الاطباء). دادخواهی کردن. داد خواستن: کار بدان منزلت رسید که رشید سوگند خورد که هر کس که از علی تظلم کند آن کس را نزد وی فرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423). مرا ز انصاف یاران نیست یاری تظلم کردنم زان نیست یارا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 25). بر در آن کسی تظلم کن که فلک شکل حلقۀ در اوست. خاقانی. هم ز عذر خود تظلم کرد چرخ کان تظلم گوش من بشنود بس. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 209). گفته ای شاهی برین در کیست با چندین فغان داد خواهم بر در سلطان تظلم می کنم. امیرشاهی سبزواری (از آنندراج). و رجوع به تظلم وترکیبهای آن شود
شکایت نمودن از تعدی و ظلم و ستم و زیان. (ناظم الاطباء). دادخواهی کردن. داد خواستن: کار بدان منزلت رسید که رشید سوگند خورد که هر کس که از علی تظلم کند آن کس را نزد وی فرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423). مرا ز انصاف یاران نیست یاری تظلم کردنم زان نیست یارا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 25). بر در آن کسی تظلم کن که فلک شکل حلقۀ در اوست. خاقانی. هم ز عذر خود تظلم کرد چرخ کان تظلم گوش من بشنود بس. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 209). گفته ای شاهی برین در کیست با چندین فغان داد خواهم بر در سلطان تظلم می کنم. امیرشاهی سبزواری (از آنندراج). و رجوع به تظلم وترکیبهای آن شود
برکشیدن تیغ و مانند آن. (آنندراج) : زین ایمنم که تیغ جدایی علم کنی هر قطره خونم از تو جداگانه پر شده ست. نورالدین ظهوری (از آنندراج). ، مشهور کردن. سرشناس کردن. از میان جمع برآوردن. بر سر زبانها افکندن، راست کردن. افراشتن. برافراشتن. علم نمودن. - اوستا علم کردن (در لباس) ، از سرو ته آن زدن. - دم علم کردن، دم برافراشتن. - قد علم کردن، قد برافراشتن
برکشیدن تیغ و مانند آن. (آنندراج) : زین ایمنم که تیغ جدایی علم کنی هر قطره خونم از تو جداگانه پر شده ست. نورالدین ظهوری (از آنندراج). ، مشهور کردن. سرشناس کردن. از میان جمع برآوردن. بر سر زبانها افکندن، راست کردن. افراشتن. برافراشتن. علم نمودن. - اوستا علم کردن (در لباس) ، از سرو ته آن زدن. - دم علم کردن، دم برافراشتن. - قد علم کردن، قد برافراشتن
راه انداختن بر پا کردن، نامی کردن، تیغ بر کشیدن، آمادن برکشیدن تیغ و مانند آن، مشهور کردن سرشناس کردن، راست کردن بر افراشتن بر پا کردن، تهیه و آماده کردن، یا اوستا علم کردن، از سر و ته لباس زدن، یا دم علم کردن، دم بر افراشتن، یا قد علم کردن، قد بر افراشتن
راه انداختن بر پا کردن، نامی کردن، تیغ بر کشیدن، آمادن برکشیدن تیغ و مانند آن، مشهور کردن سرشناس کردن، راست کردن بر افراشتن بر پا کردن، تهیه و آماده کردن، یا اوستا علم کردن، از سر و ته لباس زدن، یا دم علم کردن، دم بر افراشتن، یا قد علم کردن، قد بر افراشتن